محمدكاظم شاكر در سال 1342 شمسى در شهرستان ميبد از توابع استان يزد ديده به جهان گشود. دبيرستان را در رشته علوم تجربى به پايان برد و كارشناسى علوم دينى و معارف اسلامى را در مدرسه عالى شهيد مطهرى گذراند. آنگاه وارد حوزه علميه قم شد و پس از اتمامدروس سطح حوزه، از سال 68 به تحصيل در خارج فقه و اصول پرداخت و دورههاى كارشناسى ارشد و دكتراى علوم قرآن و حديث را دردانشگاههاى تهران و تربيت مدرس به پايان برد. در سال 1368 فارغالتحصيل ممتاز دانشگاه تهران شد و از رئيس جمهور وقت، على اكبر هاشمى رفسنجانى، لوح تقدير دريافت كرد. وى هم اكنون عضو هيئت علمى دانشگاه قم است. كار تخصصى ايشان، روشهاى تفسيرى است و به تازگى تحقيقاتى را نيز در زمينه مقايسه روشهاى تفسيرى بين كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان و روش تفسيرى قرآن كريم به عمل آورده است. از وى كتابها و مقالات متعددى در زمينه علوم قرآنى به چاپ رسيده است. دكتر شاكر، دبير اولين دوره انتخاب كتاب سال علوم و معارف قرآنى است.
1. روشهاى تأويل قرآنى (در دانشنامه قرآنپژوهى آقاى خرمشاهى معرفى شده است)؛
2. قواعد وقف و ابتدا در قرائت قرآن كريم (در دانشنامه قرآنپژوهى آقاى خرمشاهى معرفى شده است)؛
3. فقر و غنا در قرآن و حديث؛
4. باطن و تأويل قرآن (كار مشترك با آقاى على اكبر بابايى)؛
5. مبانى و روشهاى تفسير؛
6. قرآن در آينه پژوهش (از دفتر اول تا دفتر چهارم).
ديدگاه ديگرى نيز در غرب در دهههاى اخير به وجود آمده است و آن اينكه وحى يك تجربه دينى است. اين ديدگاه، بر آن است كه پيامبران مواجههاى با خدا و عالم غيب داشتهاند و بعداً تجربه خود را تفسير كردهاند. به عبارت ديگر آن تجربه عارفانه بر شخصيت و روح و زندگى آنها اثر گذاشته، متناسب با آن روش زندگى و آداب خاصى را براى روابط اشخاص با خود، ديگران و خدا ترسيم مىكنند كه مجموعه آنها همان آيينهاى الهى است. طبق اين ديدگاه، متون دينى، تفسيرها و برداشتهاى پيامبران يا نويسندگان كتابهاى مقدس از تجربهاى است كه در مواجهه با خدا و عالم غيب داشتهاند و آنچه در كتابهاى مقدس عرضه شده است، سخن خداوند نيست؛ بلكه تفسيرهايى از تجربه دينى افراد است. همان گونه كه افراد مختلف در تجربههاى عادى، نتيجههاى متفاوتى مىگيرند و روش و منش خود را در زندگى براساس آن تجربيات بنا مىكنند، پيامبران و عارفان نيز ممكن است تفسيرهاى متفاوتى از تجربه پيامبران يا عارفانه خود عرضه كنند و براساس آن آيينى را براى زندگى دينى پيش نهند.
در ميان مسيحيان، ديدگاه ديگرى در مورد وحى وجود دارد و اين ديدگاه حاصل نگاه متفاوتى است كه آنها به عيسى و پيامبران دارند. آنها مىگويند پيامبران حامل وحىاند، اما عيسى خود تجسم وحى الهى است. از اين رو آنها قائل نيستند كه عيسى از جانب خداوند كتابى به نام انجيل آورده است، بلكه خود او تجسم انجيل الهى است. در مورد وحى و الهام بر پيامبران و رسولان نيز بسيارى از مسيحيان امروزه معتقدند كه نوشتهها و سخنان آنها دو موءلف و گوينده دارد: موءلف الهى و موءلف انسانى. بنابراين ديدگاه نمىتوان آنچه را در كتب دينى و مقدس آمده، يكسر سخن خدا دانست، بلكه روحيات، شرايط و مقتضيات زمان و مكان نيز بر محتواى وحى موءثر بوده است.
در يكى از دائرة المعارفهاى مسيحى آمده است كه فرق وحى از ديدگاه مسيحى و ديدگاه اسلامى آن است كه مسلمانان شخصيتِ پيامبر را مانند اسفنجى مىدانند كه آب را از درون ظرفى جذب مىكند و بدون آنكه كوچكترين دخالتى در آن داشته باشد، مىتواند آن را به ظرف ديگرى منتقل كند؛ يعنى شخصيت پيامبر هيچگونه دخالت و تأثيرى بر روى وحى ندارد و پيامبر آنچه را كه دريافت كرده، بىكم و كاست به مردم منتقل مىكند. اما در ديدگاه مسيحى وحى به رسولان، الهام روح القدس است، اما آنها هر يك با توجه به مقتضيات مختلفى كه داشتهاند، به شكلى و زبانى به مردم منتقل مىكردهاند.
بايد گفت كه بستر همه اين ديدگاهها، «فرهنگ و تمدن غرب»، «علوم تجربى و روشهاى كشف حقيقت در آن» و «ويژگىهاى متون مقدس عهدعتيق و عهدجديد» است. به عبارت ديگر، اين فرضيهها همگى حاصل تعامل واقعيتهاى موجود در متون مقدس يهودى ـ مسيحى، فرهنگ و تمدن غرب و روشهاى مرسوم در علوم تجربى براى كشف حقيقت است.
ما مسلمانان قرآن را كلام خدا مىدانيم و ويژگىهاى بيانى قرآن به گونهاى است كه جز اين را نمىتوان گفت. در بسيارى از موارد پيامبر اكرم(ص) مورد خطاب خداوند قرار مىگيرد و تمام اين خطابها با همان الفاظ عيناً نقل شده است. حتى در مواردى كه با لفظ قل مورد خطاب قرار گرفته است، فقط محتواى پيام نقل نمىشود، بلكه واژه «قل» نيز نقل مىشود. بنابراين كسى كه ويژگىها و اسلوبهاى كلامى و خطابى قرآن را مطالعه مىكند، به روشنى در مىيابد كه اسلوب بيانى، حكايت از آن دارد كه اين سخنان از خود پيامبر نيست، بلكه هم محتوا و هم الفاظ از آن خداوند است. با توجه به نظريات جديد در مورد افعال خداوند، مىتوان گفت كه وحى خداوند بر پيامبران از نوع «افعال گفتارى خداوند» است؛ يعنى همان طور كه خداوند با توجه به صفات فعليهاش جهان و موجودات جهان را مىآفريند و به آنها روزى مىدهد، يكى از افعال خداوند، ايجاد كلام و سخن است. بنابراين نبايد پنداشت كه چون سخن گفتن با اصوات و حروف و كلمات از ويژگىهاى انسانها است، پس شأن خداوند، اجلّ است از آنكه با بشر سخن بگويد. در قرآن تأكيد شده است كه خداوند با موسى سخن گفته است: وكلّم الله موسى تكليماً. اين شبهه كه خداوند ممكن نيست مانند انسان سخن بگويد، باطل است؛ زيرا خداوند، سخن و كلام را خلق مىكند؛ همان طور كه اجسام را خلق كرده است، بدون آنكه خود جسمانى باشد.
تعريف ديگر براى «عرف خاص بودن زبان قرآن» اين است كه قرآن كريم زبان خاص خودش را دارد، همان طور كه فلسفه، كلام، منطق و نيز صوفيه، عرفا و... زبان خاص خودشان را دارند.
به نظر مىرسد قرآن زبان عرف خاصى دارد، اما نه به معناى اول، بلكه به معناى دوم؛ به شرحى كه خواهد آمد:
تحولات مختلف در جامعه انسانى روى زبان و ادبيات اثر مىگذارد و معانى واژهها و ساختارها را تغيير مىدهد. به طور مثال وقتى در جامعهاى انقلاب رخ مىدهد، واژههايى با بار معنايى جديد ظاهر مىشوند؛ گرچه قبلاً نيز آن واژهها، به كار مىرفت، اما در انقلاب با معناى نسبتاً متفاوت و جديد به كار مىرود. مجموعه اصطلاحات و واژههايى كه با يك انقلاب متولد مىشوند، «ادبيات انقلاب» را تشكيل مىدهند. همچنين در جنگ، «ادبيات جنگ» پديد مىآيد. اصولاً ايجاد يك عرف خاص به معناى اول نيز جز همين مسير را طى نمىكند. به طور مثال وقتى علم پزشكى پديد مىآيد، پديدآورندگان اين دانش و كاربران اين دانش، همراه با كار و فعاليت خود در اين رشته، واژههايى را از زبان عمومى مىگيرند و با كاربرد خود در معناى خاصى، به آن واژه معناى خاص مىدهند. پس عرف خاص پزشكى همراه با علم پزشكى به وجود مىآيد، همراه با رشد علم پزشكى نيز رشد مىكند و بعد از رواج و گسترش كاربرد واژههاى خاص در اين علم، كسانى به جمع آورى و ثبت آنها در مجموعههايى با عنوان «فرهنگ علوم پزشكى» اقدام مىكنند. همه علوم، فنون، حرفهها و تحولات سياسى، اجتماعى، فرهنگى و... همين كاركرد و تعامل را با زبان دارند.
دين و قرآن نيز براى جامعه حرفهاى جديد و دستور العملهاى جديدى داشته است. به عبارت ديگر جريان آمدن پيامبران و به طور خاص پيامبر اسلام (ص) را مىتوانيم به عنوان ظهور يك جريان جديد كه مدعى حرفهاى جديد و بسيارى است، بدانيم. اين جريان نيز مانند همه جريانات ديگر به طور طبيعى روى زبان اثر مىگذارد، واژههاى زبان را به كار مىگيرد، اما معانى جديدى را به آنها تزريق مىكند. پس همان طور كه فلسفه، پزشكى، فيزيك و نيز عرفا و صوفيه و... سازنده عرف خاص هستند، انبيا و وحى نيز پديدآورنده عرف خاص خود هستند.
اما اينكه چگونه مىتوانيم به اين عرف خاص دست يابيم، جواب آن ساده است. عرف خاص در هر علمى جدا از خود آن علم نيست. همان طور كه اشاره كردم عرف خاص هر علمى، همزاد آن علم است و در دوران خود آن علم پديد مىآيد. پس شناخت آنها جدا از شناخت آن علم نمىتواند باشد. كسى قبل از پديد آمدن علم پزشكى، فرهنگ پزشكى نمىنويسد تا ديگران را با آن آشنا سازد. در مورد قرآن نيز همينطور است. زبان عرف خاص قرآن را بايد با مراجعه به خود قرآن به دست آورد. مرحوم علامه طباطبايى در تفسير يكى از آيات مربوط به «روح» اين نكته را متذكر مىشوند كه كسانى كه روح را در آياتى مثل: يلقى الروح على من يشاء من عباده به وحى تفسير كردهاند، نظريه قرآن را در مورد معناى «روح» در نظر نگرفتهاند. ايشان مىگويند اساساً تفسير به رأى آن است كه كسى بخواهد قرآن را صرفاً با توجه به اصول و قواعد زبان عربى و معانى واژهها در عرف عام زبان عربى تفسير نمايد. يادآور مىشوم كه پايبندى به زبان عرف عام در تفسير قرآن در تفسير آيات متشابه، مشكلاتى را به دنبال مىآورد. شايد ظاهرگرايانى كه به تشبيهگرايى تمايل پيدا كردهاند و اسما و صفات خداوند را همچون صفات انسانى معنا كردهاند، با همين طرز تفكر كه زبان قرآن زبان عرف عام است، چنين تفاسيرى را عرضه كردهاند.
در اينجا بر اين نكته تأكيد مىكنم كه تنها راه آنكه به مباحث جديد عمق ببخشيم، آن است كه اين مباحث جزو برنامههاى درسى، از كارشناسى تا دكترا، قرار گيرد. در اين صورت است كه به طور طبيعى دانشجو انتظار دارد تا مباحث جالب و مفيدى توسط استاد عرضه شود و استاد هم به عنوان وظيفه كارىاش به دنبال مطالعه بيشتر خواهد رفت و طبيعتاً درس مربوط روز به روز غناى بيشترى مىيابد. سپس اين مباحث به درون جامعه مىآيد و صاحبنظران درباره آن نظر كارشناسى مىدهند و به اصطلاح چكش مىخورد و در نتيجه شكل منسجمى به خود مىگيرد.
يكى از دغدغههايى كه اينجانب در ارتباط با كار خودم دارم، مواجهه با جهان غرب و مسيحيت است. ما بايد بتوانيم حقانيت قرآن را با زبان علمى و متدهايى كه براى غرب و مسيحيت آشنا و شناخته شده باشد، بيان كنيم. يكى از اين موارد پاسخ گفتن به شبهاتى است كه آنها در مورد قرآن كريم مطرح مىكنند كه بايد درست فهميد و درباره آنها انديشيد و سپس با روشى مناسب به آنها پاسخ گفت.
متأسفانه استفاده بهينهاى از تحقيقات دوره دكترا صورت نمىگيرد. از طرفى هر دانشجوى دكترا به طور متوسط بين يك سال و نيم تا دو سال از بهترين سالهاى عمر خود را صرف تحقيق و تحرير پاياننامه مىكند و از طرف ديگر بنا به دلايلى حاصل اين تحقيقات در مجلات معتبر علمى به چاپ نمىرسيد؛ چرا كه معمولاً مجلات علمى ـ پژوهشى دانشگاهها اقدام به درج مقالات علمى استادان دانشگاه مىكنند. از اين رو با پيشنهاد يكى از مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى مقرر گرديد از هر رساله دكترا يك مقاله بگيريم و پس از تهذيب و ويرايش در مجموعهاى به چاپ برسانيم و به مناسبت نمايشگان بين المللى قرآن منتشر كنيم. اينك خداى متعال را سپاسگزاريم كه توفيق داد تا در آستانه بازگشايى دوازدهمين نمايشگاه بين المللى قرآن كريم چهارمين دفتر را منتشر سازيم. اگرچه تبليغاتِ مناسب و موءثرى در مورد اين مجموعه صورت نگرفته است، با اين حال استقبال خوبى از آنها در ميان پژوهشگران و دانشجويان وجود دارد. ما اميدواريم با انتشار پى در پى اين مجموعه و گسترش مقالات به حوزههاى مختلف، در آينده اين مجموعه را همانند يك مجموعه بزرگ و دايرة المعارف علوم و معارف قرآنى ببينيم.
از نكات جالب توجه اينكه بسيارى از اين پاياننامهها مربوط به دانشآموختگانى است كه در رشته علوم قرآن تحصيل نكردهاند، بلكه فارغ التحصيلان رشته هايى نظير زبان و ادبيات عرب، زبان و ادبيات فارسى، فلسفه و... هستند. در اينجا فرصت را غنيمت شمرده، به دانشجويان ديگر رشتهها توصيه مىكنم پاياننامه خود را به يكى از موضوعات مرتبط با قرآن اختصاص دهند؛ مخصوصاً دانشجويانى كه در رشتههاى مختلف هنر تحصيل مىكنند؛ نظير دانشجويان رشته موسيقى، فيلم و... ؛ زيرا مىتوان مفاهيم عالى قرآنى را در فيلمنامهها به كار گرفت و با الهام از روح قرآن پديدآورنده آثار ارزشمند هنرى شد. مثلاً در بحث از قرائت قرآن، موسيقى قطعاً مىتواند مفيد باشد.